افسری بود اندر ان دوران دور
پُر تلاش و با صداقت، بی غرور
اندر ان اطراف بودش باصفا
با تلاشِ افسر اهل وفا
در میان ان همه صلح و صفا
بود دُزدی اهل مکر و با ریا
چند باری گشت درگیر او به بند
بازگشت اما به صد شور و به خند
افسر ان بادیه جبار بود
زین سبب در خشم و ازار بود
ذکر میکرد با خودش او اینچنین
هست نقصی توی قانون بی یقین
گفت منشی را دلیل کار چیست
بحث قانون زین میان بیمار کیست؟
گفت منشی در کتاب اینگونه هست
ماده هایی که تو را دستت بِبست
هر چه باشد بهر تو سعی و تلاش
با چنین یک تبصره در پِی نباش
خشمگین شد گفت جبار نَسخ کن
در کتاب حکم، این رانسخ کن
گر نباشد یک نَری در این میان
ماده را نیست هیچ چیزی جز زیان
نر چنین است هر که دزدی گر نمود
تا به شش بار ،باید اعدامش نمود
مُهر کرد در زیر متن خویش و گفت
نزد من آرید ان گردن کلفت
دزد را سرجوخه چون اعدام کرد
بهر خلق ارامش او بر کام کرد
این خبر امد به گوش حاکمان
داد فرمان بهر استحضار ان
داد بر جبار اینگونه ندا
این چه حکمی بود کردی تو ادا
گفت جبار سرورم باشد چنین
واقعیت بود حکمش بی یقین
سالها در شهر او ازاد بود
هر چه مردم داشتن را می ربود
بارها او را فرستادم به بند
لیک امد با هزاران نیشخند
در پی علت بسی دیدم چنین
هر چه بود قانون، ماده است بی یقین
در کنارش یک نَری کردم زیاد
تا که باشد بهر اشرار ان به یاد
اینچنین ثابت نمودم بر همه
نر نباشد صد هزار ماده کمه
حرف حق بود باشد این جمله به یاد
ماده باشد حامی رشدِ فساد
نَر نباشد نیست شادی را امید
با وجود نر به جایی میرسید
* حیدری*( مشنگ)
بر گرفته از داستان سرجوخه جبار
http://www.khalvatgahdel.ir/
H_mashang@